مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

بفرمایید عکس

جمعه 21/04/1392 جاده لواسانات من و امین و پسری یه روز خوب رو سپری کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت   واسه دیدن بقیه عکس ها یه توک پا برو   ادامه مطلب      مهیار در حال خوردن  بچه یه کم زیادی معده گشاد کرده بود پفک   البته خوشبختانه فقط بازی میکرد با پفک   گوجه فرنگی و جوجه   بلال   ماست به مقدار زیاد       اینم باران دوستشه که تو رودخونه با هم دوست شدن       پسری حسابی بازی کرد آب بازی ،خاک بازی ،سنگ بازی ،از سر و کول ما بالا رف...
28 تير 1392

مزاحم تلفني

  چهارشنبه ٠٤/١٩ امين زود اومد خونه و رفت تو اتاق يكم بخوابه من و جو جو هم تو پذيرايي نشسته بوديم و من وظيفه خطير آروم نگه داشتن مهيارو  به عهده داشتم  يه خورده باهاش آروم بازي كردم و بعد گوشي منو گرفت تا الو كنه . گوشي رو گرفته بود دم گوشش و همينجوري داشت از خودش صدا در مياورد كه يهويي ديدم صداي يه آقايي هم از اونطرف خط مياد سريع گوشي رو گرفتم ديدم از طريق تماس اضطراري گوشي من به ١١٠ زنگ زده يعني نميدونين با چه خجالتي من عذر خواهي كردم الانم كه دارم اين پستو مي ذارم با گوشي مامانم به يكي از همكاراش زنگ زده بود جوجوي من تا حالا چند بار اینکارو کرده البته فقط به باباش زنگ زده بود اما حالا داره روابط اج...
22 تير 1392

اولین قدمهای پسرم

مهیار جون اولین قدمهاشو در روز پنج شنبه 13 تیر ماه 1392 در سن 11 ماه و شش روزگی   برداشت و ما رو کلی ذوق زده کرد البته فقط دو قدم رفت و فرداش هم سه قدم به نظر من این یکی از قشنگترین مراحل رشدش بود چند روزی بود که از یه دستش می گرفتم و تو خونه راه می بردمش تا بهتر یاد بگیره تعادلشو حفظ کنه زبل خان همش دنبال یه جا می گشت که اون یکی  دستشو بگیره وقتی مهیار دستش تو دستامه و با تردید و ترس پاهاشو حرکت می ده تا راه بره به حرکت پاهای خودم نگاه میکنم انگار از اول بلد بودم راه برم  و هیچ ترس و تردیدی وجود نداشته     ...
18 تير 1392

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

این چند روزی مهیار حسابی دور و برش شلوغه و کلی داره خوش میگذرونه    یه عالمه شیطونی هم یاد گرفته که باید تو یه پست جدا براتون بنویسم نمی دونم یهو سر یازده ماهگی کلی تغییر کرد    باورم نمیشه اینقدر داره تند تند بزرگ میشه  نکنه یه روزی دلم واسه این روزاش تنگ بشه و غصه بخورم باید حسابی این روزها از نی نی داشتن لذت ببرم حالا اگه زحمتی نیست تشریف ببرین ادامه مطلب تا چند تا عکسی که براتون گذاشتم ببینین    جمعه  هفتم تیر ١٣٩٢ پارک شهر که واقعا پارک قشنگی بود بر خلاف تصور من    اینجا داشت با دقت به پرنده ها نگاه میکرد  الانم از پارک اومدیم بیرون...
13 تير 1392

دلم گرفته

اینروزا دلم گرفته  داداشیم داره برای ادامه تحصیل از پیشمون میره  حداقل واسه پنج سال     شمارش معکوس شروع شده  وقتی آبان ماه این وبلاگو ایجاد کردم علی بهم گفت خیلی خوبه چون وقتی ازتون دور بشم بازم میتونم مهیارو ببینم اما باورم نمی شد اینقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود واسش خیلی خوشحالم چون داره با هدف زندگی می کنه اما واسه خودم ناراحتم چون دوری ازش برام سخته دوشنبه خونه مامان بودم واسه سربازی اقدام کرده 45 روز دوره آموزشی و بعدش هم   بای بای   رفت موهاشو کوتاه کرد  مهیار همش نگاش میکرد . حتما بچم با خودش فکر میکرده این چرا اینجو...
6 تير 1392

سرزمین عجایب

پنج شنبه هفته پیش مامان سیمین و بابا علی و عمو امید و مریم جون و علیرضا اومدن خونمو ن تا یکشنبه پیشمون بودن الانم رفتن کرج احتمالا فردا شب بر میگردن چند روزی که تهران بودن مهیار کلی با علیرضا بازی کرد و یه شب هم بردیمشون سرزمین عجایب مهیار بیشتر از چراغ ها و حرکت وسایل ذوق میکرد هنوز یه کم براش زوده . اما من و امین خیلی ذوق داشتیم پسری رو ببریم شهر بازی خب چی کار کنیم ما هم دل داریم دیگه  اینم چند تا عکس از پسر عموها:                     ...
6 تير 1392

آش دندونی

بلاخره موفق شدم چهارشنبه ٢٢ خرداد واسه مهیار آش دندونی درست کنم و یه مهمونی کوچولو بگیرم الان که دارم این پستو میزارم مهیار دوتا دندون دیگه هم داره و شده چهار دندونی اینم چند تا عکس :     مهیار جون دس دسی میکنه  البته آخرشب وقتی خوابیده بود هم یه لحظه چشاش باز شد و دسی دسی کرد و دوباره خوابید   واسه اولین بار کیک اسفنجی پختم که خیلی خوشمزه شد البته یه کوچولو واسه خامه کشی مشکل پیدا کردم که خیلی مهم نبود        میز و فرش  هم باید از کیک بخورن  این بچه در هر حالتی بهش خوش میگذره   کم کم مهمونی جذابیتشو از دست داده بر...
6 تير 1392

عکس های جدید

این مدل غذا خوردنشه اینجا یه کم ماکارونی از تو ظرف من چنگ زد و رفت یه کم دورتر واستاد به خوردن         اینجام واسش حریم مشخص کردم که همونجا غذا بخوره اما میومد با مشت برنج برمیداشت و میرفت دم در آشپزخونه می خورد آشتی مهیار و هاپو ها البته فقط مهیار من هنوز با هاپوها قهرم دریاچه تهران       اینجام واسه نهار رفتیم فرحزاد قرار بود بعد از نهار یه کم بشینیم ،که مهیار یه کاری کرد پشیمون شدیم گیر داده بود از رو تخت بره پایین و بشینه تو این آب هرچی میگفتم مهیار نه نه اینکارو نکن .  به من  میخندید و خودشو با تمام قدرت به سمت آب میکشید ...
6 تير 1392

منم از اونااااااااااااااا میخوام

هفته پیش رفتیم فروشگاه شهروند البته به خاطر جشن صعود ایران به جام جهانی خیابونا خیلی شلوغ بود به همین خاطر حدود ١٢ شب رسیدیم فروشگاه و حسابی خلوت بود از وقتی که مهیار میتونه خوب بشینه دیگه تو آغوش نمیزارمش و میشینه تو سبد اونم خوشحااااااااااااال به دور و برش نگاه میکنه و اگه چیزی توجهش رو جلب کنه با دست میکشه به سمت خودش و ......... کلا ریاست میکنه واسه خودش من و امین داشتیم خرید میکردیم و راستش یکم عجله داشتیم که زود بریم خونه . که مهیار یکی از این سبدها که ماشین سرشه دید و شروع کرد به جییییییییییییییغ زدن ما هم سعی کردیم حواسشو پرت کنیم تا ماشینو نبینه .  به خریدمون ادامه دادیم آخه فقط یه کوچولو  مونده بود و ...
4 تير 1392

بازی وبلاگی

  ١_ بزرگترین ترس تو زندگیت چیه ؟  ترس زیاده  نمی تونم بگم بزرگترین ترسم چیه مثلا ترس از دست دادن عزیزانم  یا ترس از پیکره های بزرگ که برام خیلی ایجاد محدودیت کرده ٢_ اگه ٢٤ ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی ؟ می رفتم به خونه ای که وقتی بچه بودم اونجا زندگی میکردم سر میزدم، ببینم چقدر با چیزهایی که تو ذهنم مونده فرق میکنه البته داخل خونه چون بیرونشو دیدم و اونی نبود که تو ذهنم مونده بود من فکر میکرم خیابونش خیلی بزرگه چون اونموقع کوچولو بودم اما واقا کوچیک بود ٣_ اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن یک آرزوی ٥ تا ١٥ حرفی رو داشته باشه چی آرزو میکنی ؟   سلامت ثروت آرامش ...
3 تير 1392
1